Sunday, December 30, 2012

آخ

آخ چند وقت بود این آهنگو نشنیده بودم
دست گل مریم درد نکنه 
اون وقتا خوابگاهی بودم و بدون آدم و الکی خوش
 حالام هستم ولی آدمشو دارم که براش بخونم 
که واقعا چشماش از جنس مرغوبه 
خدایا شکرت
امروز توی وبلاگ شگوره اون ادامه مطلبش خیلی شکر بود 
آه ه ه ه ه 

Monday, December 24, 2012

سوپ کدوحلوایی - 4 دی 91

سلام 
  امروز به شادی و خوشی از روی این دستور لیلا جان سوپ کدوحلوایی درست کردم. خیلی اوقات مفرحی بود که با دوست به 
سر شد

Saturday, December 22, 2012

3 دی 91

در این روزهای فوق العاده فوق العاده فوق العاده (چه کلمه سختی!) یکی از بهترین تفریحاتم بافتنی کردنه! سو فانی
   الان یک سایتی پیدا کردم به لطف این بلاگ و این یکی بلاگ که توش کلی چیز میزای خوشگل داره. مثلا نگاه کنید
. حالا من قراره اینو واسه خودم ببافم. بعدم یکی از مدلهای مردونه اش رو به انتخاب ب واسه اون ببافم. خیلی اوقات مفرحی هست
والبته یک نکته خیلی مهم من باید فکر کنم به بیزینسی که قراره راه بندازم و به درآمد دلاریم!
دیروز خیلی خوش گذشت. صبح سر کارو بار ب باهم دعوامون شد. منو متهم کرد که به اندازه کافی درکش نمیکنم. واقعا به نظرم دیروز حق داشت. درسته که من خیلی درکش کرده بودم ولی با توجه به شرایط خاص هر فرد باید بیشتر درکش میکردم. خدایا هیچ امیدی رو نا امید نکن و منم باید حواسم باشه به امیدهایی که به من بسته شده ... یادمه یه بار یه جایی یه چیزی خوندم که مضمونش این بود هرگز امید کسی رو ناامید نکن، شاید این آخرین امیدش باشه!
بعد دعوا در راستای آروم سازی خودم، پیاده رفتم تا پارک آزادگان و یک ساعتی اونجا نشستم. خیلی تفریح خوبی بود. با خودم قرار گذاشتم هر روز برم ایشالا! بعد توی پارک به ب زنگ زدم، عزیزم ازم عذرخواهی کرد و گفتش که درکش کنم. خب من بهش  
حق دادم. 
دیروز بعد از ظهر که بابام زنگ زد و خبر خوب بهش داد، دیدی چه جوری مثل گل شکفت و باز شد. خب همینه دیگه!
اکی دیگه برم. باید برم جمع و جور کنم . ظهر مامان ب میاد. من قراره سوپ بپزم و ماکارونی خیلی بهم میان نه!؟
الان تاریخ پست رو زدم تعجب کردم، دیدی سال 91 هم داره تموم میشه؟! مادر جون ما در این سال هیچ کاری نکردیم که

Thursday, December 20, 2012

یلدای 91 - پاینده باد سرزمین زیبای من

شب یلداست ... ما واقعا داریم یلدا برگزار می­کنیم ...
امشب شب خوبی بود. برای بخش آجیل رفتم از آقای ج.و بادام هندی، توت خشک و انجیر خریدم. با گردو و نخودچی کشمش که در منزل داشتیم. توی پرانتز عسل هم خریدم و مردم! ماشاا... 1 کیلو 22 هزار تومان. شما فکر کن با 22 هزار دلار چکارا میشه کرد با 22 هزار تومان چکارا!
خلاصه سیب زمینی خوردیم و همبرگر رو از س. گرفتیم و انار دون کردیم و من پیتزا درست کردمو .. یه فیلم بامزه و درپیت از جنیفر دیدیمو ... بعد دیگه من خواب رفتم روی پای ب و حدود ساعت 3 منو بیدار کرده که بیا فال بگیریم.
یه چیزای خوبی اومده بود به مناسبت کار جدید ب خان. بعدم راجع به همه چی حرف زدیم تا الان. که نتیجه حرفامون این شد که رفتم آلبوم عکس عروسیمون رو آوردم دوباره ببینیم! نمیدونم چرا به این رسید(!؟)، چون داشتیم راجع به استنلی کوبریک حرف می­زدیم و فیلم Shining و پشت صحنه­اش که یارو خواهش میکرده که آقای کوبریک شما از من چی میخواید! نظر شخصی من اینه که درسته که این سایکوها آثار جاودان خلق کردند ولی مردم­آزاری کار خوبی نیست. لزوما انقدر سخت­گیری قرار ... نمیدونم والا!
صبح رفتم خونه مامان، ماشالاا... باشه به شکر خاله، واقعا شکره. رفتم دنبال ف از مدرسه آوردمش خونه، رفتم خونه خاله زهره برای مهمونی شب سالاد درست کردم، یه طرح ترمه انداختیم، یه دونه قلب بقیه هم ساده، ترمه به سفارش خاله م. آیا واقعا سالادها هم دیگه به بته جقه نیاز دارند؟! بعد دوون دوون اومدم خونه، مایه ماکارونی درست کردم ... الانم دیگه داره خوابم میبره در حالت تشسته ...
خلاصه
خونه عمو ح، رسوندن عمه اینا، دعوت عمه که اگر ب اخلاق داشت میرفتیم، خیلی هم فان بود. بعدم که دیگه شب بود!
بای
پی.اس: یاد خانه پدریم با شوفاژهای گرمش به خیر و شادی باشه و خدواند سلامتی و طول عمر فراوان بده. به این بخاریها اصلا نمیشه تکیه داد و خوابید. زود میسوزی!
5 صبح جمعه 1 دی 91
این قافله عمر عجب میگذرد ...

Wednesday, December 19, 2012

Yalda @ khooneye mamanam ina!


Tonight 91.9.29
As tomorrow night our family is going to have this big fancy party of aunt Zohreh in which elham’s family are coming for bazdid(!) , we have to hold our Yalda tonight, one night sooner! It was nice. I made tahini cake which was delicious and has became m’s favorite. We had chicken sandwich, pomegranate, some different kind of nuts . There was me, mom, dad, Aunt’s honey, F, A and motalle. 

Saturday, December 15, 2012

آشپزی میکنیم همراه با شادی!

1 پیمانه آرد سبوس­دار
1 پیمانه پوره کدوحلوایی  پخته شده در فر و بعد در غذاساز
2 عدد تخم مرغ
¼ پ شیره برای دفعات بعد لطفا از شیره خرما استفاده کنید. الان باید شیره­های 100 سال پیش رو آب می­کردیم یه جوری!
¼ پ گردو خرد شده
1 ق چ نمک میوه
1 ق چ بیکینگ پودر
1 ق چ دارچین
½ ق چ رنجبیل
1 اپسیلون میخک
همه موارد خشک رو قاطی کنید، الک کنید. تخم مرغ رو بزنید تا خوب کف کند، با شیره و پوره قاطی کنید. مواد خشک رو اضافه کنید،
آها قالب­های مافین رو از قبل کپسول بذارید و فر 175 درجه سانتیگراد رو هم 15 دقیقه پیش روشن کنید.
حله دیگه! مواد رو با ق بستنی اسکوپ­کن :دی بریزید توی کپسول­ها. به مدت 15 دقیقه در فر و 5 دقیقه آخر برویلر رو روشن کنید و خوشحال باشید.
آها یه نکته غم­انگیز نمیدونم چرا وقتی از فر درش میاریم، پفش میخوابه یکم! بافتش خوبه ها ترد و خوشمزه و پفکی.
این دستور از وبلاگ لیلا جان الهام گرفته شده و در آن دخل و تصرف شده است.
عکسم گرفتما، حالا میذارم ایشالا!
و دستور خمیر پیتزای فوری عزیزم ... which we love really!
مقداری خامه!
1 پ آرد سبوس­دار
1 ق غ بیکینگ­پودر
نمک مقداری
آب هم مقداری
آرد و نمک و ب رو به کمک خامه پودری می­کنیم، مشابه کاری که شمشیری خان در اینجا به کمک کره انجام میدن.
بعد آب می­ریزیم، بعد ورز می­دیم یکم ببینیم خوب شده یا نه. اگه خیلی به دست نمی­چسبید خوبه! بعد نازک نازک پهن می­کنیم. و روش سس خوشمزه مارینارا با کلم بروکلی خیلی زیر خورد شده می­ریزیم، یکم هم پنیر ماتزارلا و یکم هم پارمسان و 15 تا 20 دقیقه در فر 230 درجه و بعد هم که اوقاتی شاد.
بای!
حالا امروز قراره پیتزای به بپزم. هنوز دستور خوب پیدا نکردم در نتیجه احتمالا ورژن خودمو اختراع کنم!

Wednesday, December 12, 2012


سلام
وبلاگ گل مریم رو که میخونم با ماندانا و سام و بروبچ خوشحال میشم. فکر کنم حدود 37-8 سالش باشه من به زندگی آیندم امیدوار میکنه. اینکه ببینی افرادی هستن که در اون سن و سال همچنان بامزه ان . خوبه خوشحالم. شما ممکنه حرف منو نفهمیده باشید که البته تقصیر شما نیست و مشکله منه ولی امیدوارم 7-8-10 سال دیگه که خودم اینا رو میخونم بفهمم


Tuesday, December 4, 2012

Tuesday - 91.9.14


There are things to remember in daily life ….
Friday   91.9.10
Nice busman let me get in the bus the middle of highway… told me he has seen me saying with myself “I wish to arrive that bus”
There is an strong feeling which tells me I am writing c.s in English.
And there is on other thing… anytime I see pride and prejudice 2005 the part that Georgiana is playing pianoforte, I dream about the days that my own beautiful daughter will play piano. When she is about 5 or 6. I can’t  think that she may be ugly!

Sunday, November 25, 2012

Rhett Butler vs Mr. Darcy?


والا یک صحبت هایی هم دارم در مورد Rhett Butler vs Mr. Darcy  و این نکته که اگر این دو تا شخصیت رو به گونه ای نماد مرد آمریکایی و انگلیسی بگیریم، به نتایج جالبی میرسیم!
سرچ گوگل هم خیلی جالب شده، انگار واقعا نتایج رو فردی میده! 
Good for Google!

Well Well That is the best!

Dearly Beloved
Pay attention Please!




Thursday, November 15, 2012

We are back!


اخ خونه! خونه قشنگ جوبلانی جون ...
خدایا کمک کن، ایا ممکنه تهران به زودی بترکه؟
جواب خدا: بله به علت ازدحام آدم و ماشین.
بنده بعد از بررسی ­های دقیقی که روی غرور و تعصب، جودی آبوت و این چیزا داشتم، تصمیم گرفتم کتاب که نمیشه، فیلم حالا شاید، ولی در کل در 4 تا خط دختری رو توصیف کنم که جنبه­هایی از شخصیت الیزابت رو داره، اما این بحث low inferiority یادم نیست حالا یا هم­چین چیزایی رو که مال طبقه و کلاس اجتماعیه رو کلا نیست و نابود کنه. ببینید همون طور که در فیلم نشون داده میشه دارسی به این دختره میگه تو کلاست پایینه ولی این دختره علی رغم این که خیلی هم بلده حرف بزنه هیچی نمیگه. به نظرم بخشی از مشکلات اجتماعی حال حاضر جامعه همین مسئله هست، بقیه شم حال ندارم توضیح بدم. اگر فهمیدید که فهمیدید، نفهمیدید مشکل شما نیست، مشکل فرستنده هست ولی چاره ای هم نیست، باید سعی کنید بفهمید.
من با حجم زیادی کمبود خواب و دلتنگی برای خانه قشنگم و همسر مهربانم و کمبود سالاد فصل مواجه هستم.
تا درودی دیگر، بدرود!
پینوشت: خدای مهربان اگر یکی را میفرستادی، مرا ببرد حمام و درست و حسابی بشوید، خیلی خیلی خوب بود. متاسفانه اگر این اتفاق به زودی رخ ندهد، بنده بیشک کپک خواهم زد! ممنونم. 

Monday, October 29, 2012

تهچین

سلام
برای تهچین به اندازه دیس تفلونه  بزرگه میشه 5 تا پیمانه برنج، یک مرغ کامل و 6 تا تخم مرغ. کاملا اندازه و مناسب هست.  خیلی عالیم دراومد! و تعداد هم 12 تا برش نسبتا بزرگ درمیاد که دو تاش خیلی زیاد میشه و یکیش هم به تنهایی کمه ولی سایر پلوها هم براش مناسب نیستن. اگر به جای خورش دیشب سوفله رو درست کرده بودیم خیلی خیلی بهتر بود!

Saturday, October 27, 2012

میخواستم راجع به دنیای موازی بنویسم و اینکه ایشالا توی یکی از اونا من وزن ایده آلم هستم، پست گیس طلا رو خوندم حالم گرفته شد بیخیال اندام شدم!

Tuesday, October 23, 2012

And so sad!


بر خورد واجب و لازم میدونم که بدین وسیله یادی کنم از مرحوم احمد قابل ...
باشد که هرگز فراموش نشوند افرادی که آزاد بودند و آزاد رفتند.
به امید روزی که من هم از غم نان رها بشم و تنها به عشق فکر کنم.
کجا دانند حال ما
سبکباران ساحل ها 

Sunday, October 21, 2012

و دفاع کردیم ...


به سلامتی و شادی این پایان­نامه قشنگ منم تموم شد ...
البته هنوز که نه، انقدر اوضاع جلسه دفاع بد پیش رفت که یکی از داورها می­خواست اصلا قبول نکنه ... فکر کن! بعد اون همه زحمت و اون همه تشویقی که من از استادم دریافت کردم، همچین جلسه دفاعی واقعا نوبره!
به هرحال بنده اصلا روحیه ام رو از دست ندادم. جلوی استادا که اصلا همچنان لبخند به لب بودم، امروزم که استاد میل زد گفت نتایج 100 درصد قابل چاپ شدن هستند، دیگه کلا خیالم راحت شد. والا از دوران لیسانس بنده هرگز معدل خوبی نداشتم، دلیلش بخشیش بر من پوشیده هست و بخشیش نیست. یه خورده که خودم تنبلم، یه خورده هم که خوشم نمیاد امتحان بدم و اینا. اصلا من آدم امتحان نیستم. من آدم کار منظمم. حوصله ندارم یه شب درس بخونم مگه زوره!
بله خلاصه جای کسی خالی نبود زیاد ... منم بعد جلسه هان فهمیدم، بیشتر بهت زده بودم تا دپرس. بعدم دویدم اومدم خونه، توی راه یکم یکم دپرس میشدم و خوب میشدم. دیروز صبج شروع به بازیابی شدم، یه خورده با ب کوچولو دعوا کردم، بهش گفتم که همتون رو ول میکنم، خودم میرم خارج. اونم کم نیاورد گفت به دمم وصله و برم کارا رو انجام بدم تا اون بیاد. همچین همسر فداکاری دارم من! و بعد به دکتر میل زدم، گفتم این و اون. اونم صبح میل زده که مادر چیزی نیست، نتایج خوبن و فقط سر جلسه داورو گیج کردی. و من الان خوشحالم. شاید دلیل اینکه داورو گیج کردم، این بوده که 1-2 تا سوال اون، سوال خودمم بود. خودمم کامل توجیه نبودم و از طرفی فکر میکردم مطالعه موردی روی این مسئله خوب انجام نشده! لذا خود و داور رو گیج نمودم. تنها کسی که این وسط خوب توجیه بوده، استاد مهربانم بوده و علی رغم اینکه بعد جلسه اذعان کرد که نمیدونم اینو فراموش کردم بهت بگمو و اونو فراموش کردمو چی و چی، بهرحال زحمت فراوانی کشیده و خداوند خودش و همسر خوشگل موشگلش و دختر کوچولوشون رو که معلوم نیست اون دیگه با وجود این مامان و بابا چقدر کوچولو موچولو و خوشگل هست رو، به سلامت دارد!
و خداوند مهربان ما ممنونیم. واقعا که به دل من راه میای، قرار بود در پایان تحصیلات فوقم من دو تا پیپر ژورنال داشته باشم که دارم ایشالا. الیته من معدل رو هم گفته یودم ولی به نظر میرسه که چون مهم نبوده تو گفتی بیخیال جوبلانی جون. وقتی تو گفتی من کی باشم که بخوام بگم نه و آره.
وی لاو یو
!p.s: watch this : http://hiddensongzzz.blogspot.nl/2012/10/blog-post_22.html what a nice telepathy

Tuesday, September 25, 2012


والا قصد داشتم یک نامه به مستر پرزیدنت بنویسم و ازش تشکر کنم به خاطر همه تلاشهاش و اینکه جلوی اسرائیلی­ها تسلیم نشده
اولش میخواستم برم توی سایتش ، بعد دیدم نمیشه و اینا به دلیل ملاحظات امنیتی و چی و چی ...
بعد گقتم ولش کنم، وقتمو تلف نکنم، پایان نامه بنویسم
بعد دیدم نه نمیشه، واقعا لازمه من تشکر کنم
بعد باز ملاحظات امنیتی پیش اومد
خلاصه آقا جان حالا آخرین تصمیم اینه که یه نامه سرگشاده بنویسم به مستر پرزیدنت و تشکر کنم
اگه گفتید کجا؟
آفرین! احتمالا روی کاغذ چرک نویس پایان نامه ام!

Monday, September 24, 2012

خدایا چون تو خدای خوب و مهربانی هستی من فراموش میکنم و به خاطر وجو ندا جون و همچنین نرا افزار ارزشمند teamviewer شما رو حمد و سپاس میگم!
خدایا دستت درست
یعنی واقعا ترکوندیا! من دم آخر موقع تحویل تز و تحلیل آخرش باید بفهمم که یکی از بخشهام که as it turns out خیلی هم مهمه بوده توی گرفتن داده هاش مشکل پیش اومده و باید از نو بگیرم و حالا پیجم ظرفیتش خالی نیستو و باید خالی بشه و هزار مصیبت!

Friday, September 21, 2012

خدای مهربان چرا ما در این خانه کوسن به اندازه کافی نداریم؟
لطفا همراه با بخارشور و کنوود تیتانیوم شف، تعدادی کوسن هم بفرست و پاریس
به نظرت امسال میتونم برم؟ فکر میکنم اگر خیلی بخوام میشه مثل پارسال جنوب....
واقعا من دلم میخواد برم پاریس، البته یه مسئله ای هم هست، برم اونجا فرانسه خوب بلد نیستم که ...چکنم؟
حالا منو بفرست، یه کاریش میکنم ...واقعا لازمه من برم البته با پول فراوان که بتونم همه رستورانهاشو برم. جای خوابش زیاد مهم نیست مگر اینکه بخوای ب رو هم بفرستی بیاد که در اونصورت مهمه خب. میدونی که امن مثل من عادت نداره همه جا خواب بره!

خدایا این چه زندگیه آخه؟ در این ضیق وقت پایان نامه ام استرس دارم، گلاب به روتون همش یه پام دستشوییه کلی وقتم تلف 
میشه
البته یه گزینه مثبتش اینه که همیشه فردا صبح  دفاعهام و ارائه هام وغیره حداقل 2 کیلو لاغر شدم، بدیشم اینه که 
پس فردا صبحش برگشتم سر جای قبلیم!

91.6.31

خدایا دیدی بخارشورمو و همچنین کنوود تیتانیوم شفم رو ندادی، حالا نرخ واردات دلار آزاد شده، چیکار میخوای بکنی؟ لطفا زود باش، اینجا حساب کتابی نداره 
یاد دلار 800 تومنی هم به خیر و شادی باد
مادر محترمم از شیراز برام لباس کوسن آورده، از این طرحهای سنتی، بعد گویا اینا چینی هستن! خدایا چی بگم؟
بعد ب گفت چند وقت دیگه میبینی کنسرو آش رشته اومده از چین یا شولی! ب پیشنهاد داده کنسرو شولی اوپرک :دی 
خدایا لطفا پایان نامه ام رو فراموش نکن، این یکی دیگه به دلار ربطی نداره

Wednesday, September 19, 2012

91.6.29



آها یه چیز دیگه

من دیروز یاد این شعر نامجو افتادم که "ملت تو ما شدیم کوروش والا" دلیلشم اینه که تازگیا توی یکی از وبلاگها خوندم ولی نمیدونم کدوم، باید فکر کنم!

خب به نظرم میرسه که آقای نامجو با گفتن این حرف میخواستن بگن گویا کوروش شرمنده هست یکم، که ما ملتشیم. بعد چند وقت پیشا منزل مادرم اینا، دم صلاه ظهر جمعه، رادیو داشت یک مطلب جالبی میگفت درباره اینکه گویا کوروش والا زیادم ربطی به ایران و ماها نداره و یک دزدی بوده که اومده اینجا غارت، بعدم رفته تعهد داده قوم یهود را ساپورت کنه انگار! (ولله اگه دروغ بگم، من اولش قضیه رو نمیگرفتم، اول که تعجب کردم چرا دارن راجع به کوروش حرف میزنن، بعدم دیدم داره با استناد به منشور کوروش والا اینا رو میگه)

آقا لپ کلام اینکه میخواستم به نامجو بگم نگران نباشه. طبق تحقیقات اخیر، ملت اصلی کوروش یهودیها هستن،که  البته جدا از جنایت و سیاست، در حوزه اقتصاد و پزشکی و اینا با درصد خوبی، قوم آبرومندتری نسبت به ماها هستن و کوروش دیگه میتونه سرشو بالا بگیره ...

همین!

بای

بستنی ارده



یک بستنی کشف و شهود کردم خدا! البته هنوز از تنور درنیومده بدم به آقای ب (اومده وبلاگمو خونده، بعد میگه چیه به من میگی ب، یکم برام کلاس بذار، منم شوهرذلیل گفتم باشه!)، امتحان کنه ببینه از مزش خوشش میاد یا نه. ولی من فعلا با همون دستورش هم دارم حال میکنم!

اوا! الان رفتم سرچ کردم دیدم قبلا یکی دستورمو کشف و شهود کرده بوده! ای بابا!

حالا من دستور خودمو واسه خودم میذارم که یادم بمونه ...

ارده، شیر تغلیظ شده، عسل، خامه هر کدوم به اندازه لازم :دی


باید حین قاطی کردن مواد ببینیم هر کدوم رو چقدر میخوایم! Joey یادته؟ دری­دی ماتئو (Drea de matteo ) میگفت cooking is passion, it comes from heart!

خب، همین! قاطی میکنیم، میذاریم فریزر، صبر میکنیم ببینیم  چی میشه!

حالا ایده بعدیم در راستای سالم سازیش اینه که با ماست چکیده به شکل فروزن یوگرت امتحان کنم، ببینم اون چی از آب درمیاد.

و خداوند به شف طیبه، همسرش، پسر گلش، مادر محترمش و سایر بستگان عزیزشون عمر با برکت بده که ما رو با این موارد آشنا میکنن. کلیه ایده های امروز من، از بستنی شیرعسلی شف طیبه جون اومده!

ایده بعدیم که اونم توی فریزره اصلش همین بستنی شیرعسلیه. من شیرعسلی نداشتم، جاش شیر تغلیظ شده (یک کامیون اسمه فقط!) رو با عسل و خامه قاطی کردم، گذاشتم فریزر.

حالا تا یکی دو ساعت دیگه معلوم میشه اینا چی از آب در اومدن.

الان دیدم فارسی بستنی ارده موجود نیست! ولی رسپی های خارجیش فراوانه، مخصوصا گویا ملت بلغار علاقه بیشتری به این بستنیه داشتن!
آها یه ایده دیگم الان از سرچ اومد، اونم این که به جای خامه از frozen banana استفاده کنیم.
خب آماده شد و طعمش هم پسندیده شد. و عکسهاشم اضافه میکنم!
این مال بعد 1 ساعته، خوب بود، خوبم اسکوپ میشد ولی بعدش آب میشد و شل!

پس یک ساعت دیگم گذاشتم باشه و هر 20 مین همش زدم، در آخر هم به قول شف جان فاکتور کرانچ اضافه کردم! شامل پرک بادام و یه تیکه های گرانولا و کمی شکلات خورد شده.



و بستنی خوشمزه ما آماده هست، این البته بستنی ارده هستش. واسه اون یکی دیگه حوصلم نکشید عکس بگیرم، ضمن این که هنوز آماده هم نشده! 


الان اندازه هاشم یادم اومد، بنویسم. 
100 میلی لیتر خامه، 4-5 ق غ شیر تغ، 2 ق غ ارده سفت، عسل رو بچشید تنظیم کنید!
خدایا در مورد پایان نامه ام کمک کن!


Thursday, September 13, 2012

ایده

یه ایده دیگه که به ذهنم رسیده frozen banana و frozen yogurt هست

91.6.24

دیروز رفتم خونه دوستم نولوفرخانم مهمونی. چیز عجیبی که وجود داشت این بود که دیگه افراد به راحتی نمی خندیدند. و مسئله غم انگیزتر این که این نکته موجبات بیخوابی الان منو فراهم کرده! شایدم فقط گشنمه!
بعد هم با ب رفتیم سینما ضدگلوله دیدیم. We had such a fun time! خیلی خوش گذشت، خیلی بامزه بود .... خدایا شکرت که شهید میشم، بعدم گریه گریه فرخ! خیلی جالب بود، اون وقت فقط 124 تا فروخته ولی کلاه قرمزی 1124! من دقیقا دردمو باید به کی بگم؟!

Wednesday, September 5, 2012

91.6.15


به سلامتی قرار شده من و ب یا به سبک English ، ب و من بریم کمپ. آقا چنان زحمتی بر من وارد شده که خدا میدونه، مجبور شدم کل آشپزخونه رو بسابم (خدای مهربان اگر لطف کنی و یک عدد بخارشور عالی برای من بفرستی، موجب شادی فراوان من خواهد شد. همان طور که میدانی تمیز کردن استیل گاز و سرامیک کف با بخارشور خیلی راحتتر است، پیشاپیش متشکرم). گاز، لازانیای ظهر، جارو و کف و آخ ... خدارو شکر بقیه خانه به ب واگذار شده است البته به جز سرویس که خودم تمیزش کردم. اصلا علاقه ندارم اگر از سفر برنگشتم، مادر و مادرشوهرم از داشتن یک دختر و عروس کثیف خجالت بکشن ... خوبه الان دیگه نمیکشن!
سس مارینارا برای لازانیا عالیه، خیلی ملایمش میکنه و از خشکی درش میاره، و as you all know، ب چیز خشک دوست نداره!
این فلفل سبزها هم بد ناقلاهایی هستند. 2-3 روز سرانگشتام جیز جیز میکنه، بعد کلی فکر، فهمیدم به خاطر تندی این فسقلهاست!

Monday, September 3, 2012

91.6.13


امروز خمیر اسکونی که از کافه شمشیری کوپ زده بودم رو دوباره درست کردم. مینویسم تا برای دفعه بعد یادم بمونه
آرد گندم کامل یک پیمانه، کره 25 گرم، بیکینگ پودر 1 ق چ، شیر 125 م ل، نمک هم حالا یکم! خب آرد رو الک کردم، با سرانگشتام قاطی کردم، ورز ندادم؛ انگار دارم پای درست میکنم! بعد دیدم فایده نداره، قاطی نمیشه شیرا رو ریختم، وسطش یادم اومد بیکینگ و نمک یادم رفته، اونام رو ریختم و یکم قاطی کردم انقدر که مثلا خمیر بشه، بعد دیدم خمیرش خیلی چسبناکه یکم دیگه آرد اضافه کردم. بعد تا جایی که میشد پهنش کردم، یه تریکی هم به ذهنم رسیده، چون خمیرش خیلی چسبناکه، من اول یکم دستمو خیس کردم. بعد به ذهنم رسید از سس مارینارا که برای روش درست کردم، برای پهن کردنشم استفاده کنم، تریک جواب داد. تا جایی که میشد نازک نازک پهنش کردم، حتی یه جاهایی انگار داشت پاره میشد ولی بعد پخت درست شده بود! از خمیرش خودم و همسر گرام رضایت کامل داشتیم!
و سس، والا دستور دوزل جان یه چیز دیگه ست، من چون نداشتم یه سری هاشو عوض کردم. 5 عدد گوجه را پوست کندم با آب جوش و بعد آب یخ. اینجا یادم رفت + بندازم روی گوجه ها! ابتدا 2 ق روغن کانولا ریختیم توی تابه، بعد سیر و فلفل سبز تند ها را اضافه کردیم، سپس رب گوجه 2 ق و بعد یکجور پونه کوهی، سپس شکر و سرکه سفید، بعد هم گوجه های خرد شده، نمک هم میخواستم اضافه کنم، نمیدونم اضافه کردم یا نه. معمولا که نمک در آشپزی من فراموش میشه. خلاصه گذاشتم به شکل ملایم برای خودش قل خورد و غلیظ شد، به نظرم افزودن رب گوجه در اینجا نقش مهمی داره! و پارمزان هم یادم رفت، اولش یادم بود، آخرش درگیر خمیره بودم، فراموشم شد.
روی خمیر سس رو ریختم، بروکلی که ریز شده و 1 دقیقه تقت خوردم بود رو با قارچ و فلفل دلمه قرمز رنگ ریختم روش، یکم موزارلای ایتالیایی و یکم دیگه فلفل دلمه، در آون با 225 درجه از پیش گرم شده به مدت 6-7 مین، سپس برویلر رو روشن کرده، 5 مین صبر کردیم تا روی آن طلایی شد، به علت عجله در خوردن یادم رفت از شاهکار امشبم عکس بگیرم. ب خیلی خیلی دوستش داشت.
با تشکر فراوان از جناب دوزل به خاطر این خمیر فوق العاده! کافیه آدم اراده کنه، 10 مین بعد خمیر آماده هست. اون مینم برای بیرون آوردن چیز میزا از یخچال و کابینت و ایناست!

Sunday, September 2, 2012

دیروز خود را چگونه گذراندید؟

ما رفتیم کلاه قرمزی دیدیم! خب هر کسی اشتباه میکنه!به غیراز خانوم گل قرمزی که
 we love her
بقیه اش برای قشر دبستانی . کمتر مناسبه و البته بحث انتظار ما از آقایون طهماسب و جبلی هم هست

Friday, August 31, 2012

91.6.11


Oh, I am so I don’t know what, but I think maybe we should change some stuff. Maybe I just need to go out, this thesis is killing me although I do nothing, exactly nothing!
الان توی نوشته های مارگزیده جون خوندم که گویا حال شادمهر خدا رو شکر خوبه! بخدا من منظوری ندارم فقط میخواستم بگم that is a big relief really!

یه نفرم توی این دنیا حالش خوب باشه جای شکرو تشکر از خداوند منان رو داره...
اخیرا به نظرم میرسه که اگر انسان با خودش English حالا  British یا American اش فرقی نداره، صحبت کنه، میزان فان بیشتری از زندگی نصیبش میشه! من همینجا به خاطر این ادبیات بد و زشت، عذرخواهی میکنم (از فرزندان عزیزم که این وبلاگ برای اونها به یادگار گذاشته شده) و اعلام میکنم که در حال حاضر اصول فارسی نویسی بر کوتاه نویسی جملات هست! زمان شماها معلوم نیست چی شده باشه، به هرحال ثبات اینجا مفهوم زیادی نداره و منم امروز که تو مود نیستم به نظرم زیادم بد نیست. واقعا تنوع توی زندگی لازمه!
در ادامه بحث اصلی مربوط به حرف زدن با خودم، فکر میکنم کمی جوگیر شدم ولی الان که بیشتر فکر کردم، متوجه میشوم که چون من بخش عمده فانی که از زندگی نصیبم میشه مال زمانهایی هست که سریالهای کمدی- درام آمریکایی رو میبینم و خب اونا انگلیسی صحبت میکنند، در نتیجه زمانی که من با خودم صحبت میکنم و البته اصطلاحات رایج اونا رو استفاده میکنم، ضمیر ناخودآگاهم یاد اونا میفته و غنج میره! درسته!
و در مورد کامل بودن یا نیودن زبانهای مختلف یادم هست علما در آخر به نتیجه نرسیدند انگار، یادم هست ه*و*م*ن ب*ی*ر*ا*م*ی میگفت انگلیسی خیلی پرفکته و لغت مغت زیاد داره و اینا،یه زمانی میگفتن عربی خیلی کامله و چی و چی ... خلاصه نیدونم!



91.6.10


See there is 2 different topic here.
First let’s talk about Bananas!
من نمیدونم دقیقا از کی اینقدر به موز در شکلهای مختلف علاقمند شدم. این علاقه متعلق به کودکی من نیست. I know! و با توجه به اینکه من در جوانی ام، همانطور که تجربه نشون داده، don’t know sad or not ، طرفدار چیز میزهای لوکسم، و موز مدتهاست که دیگه لوکس نیست، اینم دلیلش نیست!
ار تاپیک دوم به دلیل موارد امنیتی : دی صرفنظر شد! (مربوط به آخرین پست وبلاگ آقای کلوزر اینا) سانسور و به خصوص خودسانسوری در این مملکت بیداد میکنه! نطقی که قرار بود داشته باشم در جهت خودشناسیم تاثیر بسزایی داشت....
الان که متوجه تاثیر بسزاش شدم، ادامه میدم .... منتها به صورت keyword، Damn it!
No experience, No say, is there any difference? Cant ever say! better or worse?
و بخش آخر ... آیرن شف! من تا حالا نمیدونستم همچین مفهوم فانی هم وجود داشته .... خدایا بنده را به فرانسه، نزد برج ایفل و بوف بورگونیو بفرست! با ب یا بدون ب؟ هر طور خودت صلاح میدونی!
Of course now I am giving it a better shot, please with B and we shall(!?) have a wonderful time!
Thanks 

Monday, August 27, 2012

91.6.6


به مناسبت رخداد میمون و مبارک امروز، افسرده ام ... از صبح که بیدار شدم، اینجوری شدم. هوا هم گرفته و ابریه و گرم! چیزی نیست که من باهاش خوشحال بشم.
کفتر کاکل به سر وای وای ... این خبر از من ببر آی آی
بگو به یارم که دوستش دارم ... بگو برگرده، چشم به راشم من، خاطرخواشم من
من برات هرچی میگفتم همه از دل بود ....
او مای گاد، سو فان، یکم خوشحالتر شدم. واقعا تاثیر موسیقی روی روح بشر ... نمیدونم چیه، فقط خیلیه! حتی شکر خاله هم که فقط 3 ماهشه با شنیدن صدای آهنگ خرسش آروم میشه و با صدای شب بخیر کوچولو. منم قراره اگر خواستم نینی گولو دار بشم، شبا خودم با صدای شب بخیر کوچولو بخوابم، تا نینیگولو هم بعدها که دنیا اومد، عادت داشته باشه، با همون خوابش ببره. Nice trick, ha?
چرا واقعا؟ این همه روز بود برای اینکه "شبا که غصه داری" پخش کنن، حالا عدل گذاشتن الان؟
کی از سرود بارون قصه برات میسازه؟

Sunday, August 26, 2012

Ah - چرا من پایان نامه نمینویسم؟ چون کلی کار فان هست!


Movie1 نیم ساعت پیش اینو پخش کرد:
دیر اومدی خیلی دیره ... جای دیگه دل اسیره
آه خیلی فان بود، بابا یه نوار داشت اسمش روحیه سازی بود اینو کلی آهنگهای قدیمی دیگه توش بود. کاش اونی که مارتیک میخونه میگه (نقل به مضمون) سرمو زدی شکستی، سنگ زدی شکستی؟! چی بود، آهان با نگات قهرم با چشات قهرم نیگام نکن با ....
آه سو فان
الانم جهان داره میترکونه، مرحوم جهان L
میگن حال خوشیه وقتی که مستی .... میگن بیخیالشی کی بودی کی هستی
آخ، حال الانم منو یاد اون قسمته از friends میاندازه که جویی با (!)costume الف برای کار کریسمسش اومده بود، بعد کفشاش زنگوله داشت و تکونش میداد، چندلر داشت دیوونه میشد، so many jokes, must mock joey!

91.6.5


خدا به Movie 1 هم خیر بده که صبح های منو با این آهنگهای قدیمی میسازه!
دیشب با مامان اینا رفتم پارک کوهستان، ب رو با خودم نبردم، باید تنبیه میشد چون دیشبش بی ادب شده بود. واقعا که communication is tricky، والا من همیشه هم حوصله تریک ندارم، ترجیح میدم تنها باشم واسه همینم کل دیروز رو تنها بودم و فقط شب رفتم پیش مامان اینا و شکر خاله.
الان امید داره میخونه، اگه بذاره روزگار .... میخواد ثابت کنه عاشقمه! قشنگم میخونه دستش درست!
یادم رفته بود قرار یوده بیام daily report  بدم در حد چند کلمه ...
دیروز: دوره joey tribbiani-  سس پیتزا کافه شمشیری، قبلا امتحان کرده یودم شبیه سسی که توی کتاب رزا هم هست. باید گوجه هاشو له کنم که معلوم نشه، در کل سس خوبیه من قبولش دارم! بعدم با مامان اینا، خوب بود، خوش گذشت!
ببخشید درس و مشق من این وسط کجاست؟! خیلی جاش خالیه!
بله در کل به نظرم این یک پست بی ارزشه که حتی برای خود من هم ارزش آنچنانی نداره، یعنی با خوندن مجددش زیاد حال نکردم!
این تبلیغهاشون فقط خیلی بیخوده! هر باز یادم میفته که طرف میگفت "به لطف و یاری خدا، داروی ترک قطعی شیشه تولید شدواقعا نمیدونم بگم چه حسی بهم دست میده!
پی اس: آیا کسی نمیخواد به مناسبت واقعه بزرگ در پیش، به بنده kenwood titanium chef هدیه بده؟
او راستی امروز مامان ب زنگ زد گفت چینی قدیمی رو برام پیدا کرده، امیدوارم مارک haviland باشه، اصل فرانسه!

Thursday, August 23, 2012

فیلم هندی

اخ جون هندی شد
همون نگاهای عاشقانه که منو به کودکی شیرینم میندازه و رویاهای یک دخترهیچی ندیده!
سو فان
این بابا منو یاد پسرخاله ب هم میندازه
دوبله اش کردن به عربی و اصلا جالب نیست، حداقل از نظر من، اصلا نمیفهمم چی به چیه و خب دوبله نایسی هم نیست
خدایا کمک کن من کارهامم رو انجام بدم، ثواب داره!

91.6.2

امروز روز خوبی بود، البته هر روز برای من روز خوبی است پس امروز، روز خیلی خیلی خوبی بود.
صبح به جهت نیاز مبرمم(!) به ماشین ب را بردم رساندم، حدود 9 صبح بود و از اونور رفتم منزل مادر مهربانم. It was so great!
قرار بود ببرم خرید مفصل، پس همراه مامان شدم و چون مامانم خرید مرید داشت، رفتیم. از اینور به اونور، توی مغازه لباس فروشی، به خاطر دل مامان لباس رو خریدم، کارتمو دادم، اومده کارت من و گرفته کارت خودش رو داده، ببین به خدا، بعد وقتی نمیبرمشون با خودم خرید، دلیل داره دیگه ... چه جورین مامانا، خداوند مهربان به من کمک کنه منم به اندازه مامانم اینا بچه مایه دار باشم و دست و دلباز، اگر نینی داشتم خوب براش خرج کنم!
از وانجا رفاه و بعد مازاری، من تا حالا توی این کوچه نرفته بودم، that was so fun
چرخ مرخ های قدیمی و همون جوری مثل 50 سال پیش حنا میسابیدنو، گیاه زردچوبه خشک شده اورجینال پیدا کردم و خیلی خوشحال شدم، قراره زین پس برم از اونجا زردچوبه بگیرم خودم توی خونه بسابم! و خلاصه خیلی حال داد. مامانم که دیده بود من خیلی خوشحال شدم، منو برداشت برد کارگاه آموزشی حناسابی، بنده خدا اونجا که یک اقای مهربان افغانی بود هم با دقت و حوصله دونه دونه مراحل کار رو نشون داد، بنده خدا عادت داشت، انگار زیاد ملت میرن! بعدم رفتیم خرید میوه و مرغ و بالاخره خونه، وسایل مامان اینا رو گذاشتیم خونه شون و من مرغم رو برداشتم و اومدم که چیکن کرمای کافه شمشیری رو درست کنم و خوب بود. مطمئنم اگر دقیق مطابق دستورش درست کنم و هرکاری که خودم دلم میخواد، نکنم، خیلی خیلی بهترم میشه! یعنی باید میگذاشتم خوب جابیفته و به دستور ماسالاش آب هم نباید اضافه میکردم ولی چون خیلی عجله داشتم و بعدش هم ب همش میگفت گشنمه گشنمه خیلی گشنمه، مجبور شدم، زود غذا بیارم که
 گریه نکنه :دی
خلاصه که روز خیلی خوبی رو با مامان گذروندم. موقع رسوندن مامان، خونه اونها، عروسک خاله هم بود، خیلی فان شده الان که دیگه مامانشو میشناسه، وقتی بقیه رو میبینه اول یکم بغض مکنه، بعد که مامانشو میبینه خوشحال مشه، عزیزم واقعا که این نینی ها شکرن
الانم دارم یه فیلم هندی از ام بی سی وان میبینم، منو به یاد کودکی هام میندازه و اونوقتی که خونه دایی ف اینا سنگام دیدم. نگاه پسره رو هم دوست دارم، قیافه اش شبیه حمید گودرزیه و منو یاد اون میندازه، توضیح علی رغم چیپی من به اون فیلمه که این بابا با الناز شاکردوست بازی کرده و توش دکتره و الناز دختر بی کلاسه هست، علاقمندم و همون طور که معلومه خیلی هم علاقمندم، چون هر چی فکر میکنم اسمش یادم نمیاد! کاش بخش دست و رقص و آواز این فیلمه رو بیشتر میکردن، ما آهنگهای فیلم هندیها رو دوست داریم و رقصهاشو!
آه! و شبها و روزهای خوب، خیلی خوب کنار ب عزیزم، خدایا متشکرم و شادان

Tuesday, August 21, 2012


مانده بودی اگر نازنینم، این ...
وا بقیه اش یادم نیست، امید میخونه و من در عجبم چرا تا حالا اینو نشنیده بودم ... خیلی لطیفه بود ...
خدابا لطفا به من فرانسه یاد بده
Thank you so much
همین الان یک نکته جالب به ذهنم رسید، آیا کسی هست/ چی میشه اگر یکی با عبارت ببخشید بی ادبیم هست ولی f**u**… you all، مثلا پست های وبلاگشو تموم کنه؟ سو فان!
ماشاا... از چی شروع کردم به چی رسیدم!

91/5/31


پریروز عید فطر دو روز تعطیلی
روز اول: م تمامشو خوابید که البته خیلی عجیب نیست. به مدت 5 ساعت 10 اینا بیدار شد، ماکارونی خورد، هیولاها در برابر بیگانگان دید، منم دیدم خیلی بامزه بود. باز خوابید. شب من خمیر اسکون کافه شمشیری رو درست کردم، برای دفعات آتی خمیرشو کاملا کاملا باید نازک پهن کنم و اگر خواستم به خورد م بدم، باید یکم روغن بزنم بهش، یکم فقط یکم خشکه والا از لحاظ زمان آماده سازی great!
دیروز صبح رفتیم پیش مامان اینا، خونه دکتر ارنست، ناهار جوجه و قرمه سبزی با سبزی های مخصوص شاس که از شمال رسیده، من با م چای روی آتش درست کردم، مزه دود و خاکستر میداد :دی! با باقلوا، خوب بود خوش گذشت، عصرم رفتیم پهلو مامان م اینا، خیلی خوش گذشت. قرار شد مامان ن، چینی قدیمی هاشو از م پس بگیره، بده به من. فردا زنگ میزنم یادآوری میکنم! تو فکرم کدوم طبقه بوفه رو خالی کنم براش! راستی مامان ن برام بستنی هم خرید : دی بستنی چمن، خوشمزه ه ...

Friday, August 17, 2012

To Remember!

تاکو، رستوران گیاهخواران، توفو

Friday, August 10, 2012

91/5/20 - 11:40 pm



بدین وسیله مراتب تشکر خویش را از آقای صادق گودرزی عزیز برای کسب مدال نقره کشتی آزاد اعلام داشته و مراتب اعتراض خویش را به رادیو و تلویزیون جمهوری اسلامی ایران اعلام می نمایم. چه معنی داره مزاحم مردم بشید و خلوتشون رو وقت مسابقه بچه هاشون به هم بریزید؟ کی میخواید درست بشید آخه؟ فهمیدن این مسئله که مزاحمید واقعا زیاد سخت نیست!

Thursday, August 9, 2012

Traditional Italian Chocolate Cake Torta al Cacao


او راستی کلی وقته میخوام بیام دستور این torte ایتالیایی رو بذارم که باز گمش نکنم موقع درست کردن! 
توضیح : کیکش خوبه ولی یکم سنگینه، تزیین خامه و گاناش اینا دیگه زیادی سنگینش میکنه، به نظرم همینجوری کلاسیک با پودرقند تزیین بشه بهتره! از کیک فرشته هم که عکس ندارم که بذارم!
سو لاو بای 

91/5/20


شما در زندگی لازمه که بخندید ... حالا بهانه اش زیاد مهم نیست، یاد زمانهای شیرینی که توی خوابگاه با مرجان چرت و پرت میگفتم و میخندیدم به خیر باد! خیلی اوقات خوشی بود که با دوست به سر رفت. زمانی که ازدواج میخواستم بکنم(!) به همسر مهربانم گفتم ببین برادر خنده در زندگی من خیلی مهمه، باید هر روز یه مقداری بخندم ... خدا رو شکر تا الان کارش رو خوب انجام داده : دی
و خداوند روح تعداد زیادی از وبلاگداران را قرین شادی و عشق بفرماید به خاطر لحظات شادی که برای سایرین فراهم میکنند. اولین نمونه ای که توی ذهنم دارم وبلاگ گیلاسی جونه که الان دو سالیه که دیگه اونقدر جک نیست و رنگ واقعیت گرفته ... ولی اونوقتا خیلی بیشتر فان بود J
و این پست مربوط به mole آقای کریستین بیل در وبلاگ خواب بزرگ! واقعا آدم از میزان نکته سنجی و خلاقیت برخی آدمها تعجب میکنه و شاد میشه!

Wednesday, August 8, 2012

91/5/19


اشک من هویدا شد
دیده ام چو دریا شد
در میان اشک من سایه تو پیدا شد
موج آتشی از غم، زان میانه برپا شد ...
و جهان عزیز، برای چی تو مردی؟ من هنوز میخواستم بیام کنسرتت ...
And for record, this song first belongs to Marzie!
جهان توی کنسرتش خونده!

Sunday, July 29, 2012

91/5/8

و باز هم جبر جغرافیایی ...
what can I say?
خیلی غم انگیزه و من حدس میزدم. شما در ممالک خارجه هم تا یه جایی میتونید پیشرفت کنید، بقیش دیگه تبعیض نژادی به هر حال برقراره ...
و این نکته برای من که مایلم یه کارآفرین بزرگ باشم دردناکه...
به هر حال گویا رفتن و موندن برای من زیاد تفاوتی نمیکنه ...
خدایا شکرت، حداقل مجبور نیستم غم غربت رو تحمل کنم

Friday, July 27, 2012

91/5/6

جوبلانی لایو گزارش میدهد
افتتاحیه المپیک لندن واقعا جالبه
تا الان مری پاپینز، جی کی رولینگ، روان اتکیسنون و یک عالمه بچه اومدن
واقعا انسانی و جالبه

Thursday, July 26, 2012

91/5/5


خدای مهربان و عزیز
خواهش میکنم کمک کن پایان نامه ام انجام شود!
در ادامه توجه شما را به دیدن سریل دست ساز جوبلانی جان جذب میکنم. آخی وقتی اینجا رو ساختم قرار بود توش دستور مستور غذاهای جالب low carb low calery رو بذارم ... خب قسمت نشد :دی
بسیار عالی... بنده از روی دستور سریل و گرانولای شف طیبه جان، ورژن خودم رو تولید کردم و 100 درصد رضایت دارم.
برای گرانولا 150 گرم جو پرک، 110 گرم بادام، یه مقدار کنجدرو با یه قاشق روغن کانولا، میزان زیادی دارچین و سیب خرد شده با پوست (!) و مقداری عسل رو ریختم توی سینی تفلون گرد گُندم که مخصوص پیتزا ایتالیاییه، حوصلم نکشید کاغذ  روغنی اینا بندازم. برای مقدار عسلش یه خورده ریختم، قاطی کردم دیدم کمه، باز ریختم و الخ! وقتی مناسب شد، انداختمش توی فر، هر 10 مین یه بار یا هر 5 مین یه بار درش آوردم و یه هم زدم تا اونجایی که احساس کردم دیگه مناسب شده. فکر کنم حدود یک ساعتی شد. بوش خیلی خوب بود، حین کار بسی لذت بردم.
برای سریل توی رسپی نوشته گندمک، من والا نداشتم به جاش گندم پرک داشتم! و باید یه کاریشون میکردم دیگه ... بسته گندم پرک رو ریختم توی سینی فر با دمای 175 گذاشتم 20 مین بو داده بشه، در این فاصله دو لیوان آرد گندم کامل که شخصا از سنگکی گرفتم رو با دو لیوان پودر نارگیل قاطی کردم، نیم لیوان ماست چکیده رو :دی با آب قاطی کردم تا مثلا بشه ماست، پلاس یه لیوان شیر، و 2-3 تا ق روغن، یک ق چ بیکینگ پودر و یه مقداری عسل، بعد یکم قاطی کردم دیدم خیلی سفته هنوز، باز یکم شیرو آها شکر قهوه ای که یه خورده بود، به اون نیم لیوان رسپی نمیرسید! و  بعد بو داده شدن گندم  پرکها، اونا رو هم قاطیشون کردم و ریختمشون توی سینیه ذکر شده در بالا. والا این دفعه رفتم کاغذ روغنی رو درآوردم و آوردم بذارم توی سینیه، باز حوصلم به ادامه مراحل کار شامل بریدن و انداختن نرسیدو نمیدونم چرا انقدر سخته!؟ یه دلیلش اینه که یه این سینیه اطمینان دارم که بالاخره هیچی بهش نمیچسبه ... یادته رفتم از هایپر بخرم که از آخر از مغازه روبروی در خروجی هایپر که چیزمیزای خوشگل آشپزخونه داشت خریدم و خیلی به خاطرش خوشحالم. خلاصه ریختمش توی این و حدود 30 مین گذاشتم بمونه، بوی نارگیل در فر خیلی دلچسبه، خیلی. بعد دیگه درش آوردمو و تیکه تیکه کردمو  و در طی چندین سری هر بار یه مقدارشو پخش کردم توی سینی، روشم عسل ریختم و برای تقریبا یک ساعت گذاشتم برشته بشه! بعد که سرد شد، اینا رو با اون قبلیا قاطی کردم و حالا خیلی خیلی راضیم.
میان برنامه: این خوکه هست توی پرشین تون، میخواد کوکی های کشمشی/chocolate chip رو بخوره، خیلی بامزه هست، من براش ناراحت میشم، در اینجا جا داره از تام موش و وایل ای کویوته گرگ هم نامی ببرم و مراتب همدردی خودم رو باهاشون اعلام کنم مخصوصا کویوته که بیچاره خیلی بد شانسه!
بله اینا رو قاطی کردم و الان مزه خوشمزه فامیلیا آبی ها رو میده که ماشاا... این اواخر بسته 12- 13 تومن شده بود، قیمتشون که اصلا نمیشد نزدیکشون شد. حالا هم سو هپی هستم چون خودم همه رو درست کردم و از سلامت بودنش اطمینان کامل دارم.
کاش ابزار کار سوسیس سازیم هم درست میشد و انقدر مجبور نبودم با سلفون کار کنم تا یکی دیگه از مشکلات آشپزیم هم حل میشد. امان از دست این مملکت که نمیشه برای به دونه سالامی ساز بخری ... خدایا توبه، حالا بر فرض هم بود، در این شرایط شیرین فعلی پولش نیست ...
پس ایت ... بای 

Tuesday, July 24, 2012

One nice thing to do in order not to study!

یعنی من واقعا هیچ کاری ندارم که در اینترنت، میون شبکه های تلویزیون و ماهواره، وبلاگها، یوتیوب و غیره انجام بدم؟ یعنی باید برم درس بخونم؟
شاید بهتر باشه به بازی های کامپیوتری رو بیارم!
واقعا که غم انگیزه، ما اینجا واقعا یه جورایی کمبود امکانات داریم و ...
سینمای خوب نداریم، سرعت اینترتمون افتضاحه،
اند سو آن، ولش کن
بای

91/5/3

There is this amazing show on IRIBTV2 (I know that is surprising!) about children's language. That is really really useful. We can distinguish crying of baby and understand what the problem is! That is fascinating!
مستند زبان کودک!
neh means hunger!
eh means some sort of unhappiness like heat or etc.
heh means gas  so we need to get it ;)
owh mean tiredness so we should sleep them
eairh ...
and so on!
fascinating!
put the baby on your shoulder, hear the voice and bam! Fix the problem so your sweet baby can have a wonderful time and so do you!
Thank you God so much for science and technology.

Saturday, July 21, 2012

91/5/1

درود و دو صد بدرود ...
همی گلک مسیبده ... خدا جلال همتی رو بیامرزه من در سهمیه خودم دعاگوشم ... با همه آهنگهای جوادی تقدیم کرده به میهن که من عاشقشونم!
عروسی برادرم به سلامتی و شادی و در کمال آرامش و محبت و مهر در روز 27 تیرماه برگزار شد. بهتون اطمینان میدم که بنده با لباس منحصر به فردم که این همه برای دوخته شدنش رفتم و اومدم که ترکیبی از حریر گلدار و ساده، ساتن و پارچه کار دست بود، همراه با آرایشی برازنده و گلهایی به شکل سیر و نیم سیر هماهنگ با رنگ لباسم، کاملا میدرخشیدم. عروسم خوب بود:دی لباس پاتختمیم ولی آنچنان که میخواستم منحصر به فرد از آب درنیومده بود. تورهای دانتر قشنگن و مدلشم خوب بود... خوب بود کلن! خودم پام کار نمیکرد دیگه!
Anyway، همان طور که میدونید، زندگی با آدمهای حساس و خاص کمی سخته، امیدوارم خداوند کمک کنه به من!
بنده به زودی پژوهشی رو در زمینه آشپزی و کلا زمینه های زنانه! زرتشتیان شروع میکنم!
بای!