Sunday, December 30, 2012

آخ

آخ چند وقت بود این آهنگو نشنیده بودم
دست گل مریم درد نکنه 
اون وقتا خوابگاهی بودم و بدون آدم و الکی خوش
 حالام هستم ولی آدمشو دارم که براش بخونم 
که واقعا چشماش از جنس مرغوبه 
خدایا شکرت
امروز توی وبلاگ شگوره اون ادامه مطلبش خیلی شکر بود 
آه ه ه ه ه 

Monday, December 24, 2012

سوپ کدوحلوایی - 4 دی 91

سلام 
  امروز به شادی و خوشی از روی این دستور لیلا جان سوپ کدوحلوایی درست کردم. خیلی اوقات مفرحی بود که با دوست به 
سر شد

Saturday, December 22, 2012

3 دی 91

در این روزهای فوق العاده فوق العاده فوق العاده (چه کلمه سختی!) یکی از بهترین تفریحاتم بافتنی کردنه! سو فانی
   الان یک سایتی پیدا کردم به لطف این بلاگ و این یکی بلاگ که توش کلی چیز میزای خوشگل داره. مثلا نگاه کنید
. حالا من قراره اینو واسه خودم ببافم. بعدم یکی از مدلهای مردونه اش رو به انتخاب ب واسه اون ببافم. خیلی اوقات مفرحی هست
والبته یک نکته خیلی مهم من باید فکر کنم به بیزینسی که قراره راه بندازم و به درآمد دلاریم!
دیروز خیلی خوش گذشت. صبح سر کارو بار ب باهم دعوامون شد. منو متهم کرد که به اندازه کافی درکش نمیکنم. واقعا به نظرم دیروز حق داشت. درسته که من خیلی درکش کرده بودم ولی با توجه به شرایط خاص هر فرد باید بیشتر درکش میکردم. خدایا هیچ امیدی رو نا امید نکن و منم باید حواسم باشه به امیدهایی که به من بسته شده ... یادمه یه بار یه جایی یه چیزی خوندم که مضمونش این بود هرگز امید کسی رو ناامید نکن، شاید این آخرین امیدش باشه!
بعد دعوا در راستای آروم سازی خودم، پیاده رفتم تا پارک آزادگان و یک ساعتی اونجا نشستم. خیلی تفریح خوبی بود. با خودم قرار گذاشتم هر روز برم ایشالا! بعد توی پارک به ب زنگ زدم، عزیزم ازم عذرخواهی کرد و گفتش که درکش کنم. خب من بهش  
حق دادم. 
دیروز بعد از ظهر که بابام زنگ زد و خبر خوب بهش داد، دیدی چه جوری مثل گل شکفت و باز شد. خب همینه دیگه!
اکی دیگه برم. باید برم جمع و جور کنم . ظهر مامان ب میاد. من قراره سوپ بپزم و ماکارونی خیلی بهم میان نه!؟
الان تاریخ پست رو زدم تعجب کردم، دیدی سال 91 هم داره تموم میشه؟! مادر جون ما در این سال هیچ کاری نکردیم که

Thursday, December 20, 2012

یلدای 91 - پاینده باد سرزمین زیبای من

شب یلداست ... ما واقعا داریم یلدا برگزار می­کنیم ...
امشب شب خوبی بود. برای بخش آجیل رفتم از آقای ج.و بادام هندی، توت خشک و انجیر خریدم. با گردو و نخودچی کشمش که در منزل داشتیم. توی پرانتز عسل هم خریدم و مردم! ماشاا... 1 کیلو 22 هزار تومان. شما فکر کن با 22 هزار دلار چکارا میشه کرد با 22 هزار تومان چکارا!
خلاصه سیب زمینی خوردیم و همبرگر رو از س. گرفتیم و انار دون کردیم و من پیتزا درست کردمو .. یه فیلم بامزه و درپیت از جنیفر دیدیمو ... بعد دیگه من خواب رفتم روی پای ب و حدود ساعت 3 منو بیدار کرده که بیا فال بگیریم.
یه چیزای خوبی اومده بود به مناسبت کار جدید ب خان. بعدم راجع به همه چی حرف زدیم تا الان. که نتیجه حرفامون این شد که رفتم آلبوم عکس عروسیمون رو آوردم دوباره ببینیم! نمیدونم چرا به این رسید(!؟)، چون داشتیم راجع به استنلی کوبریک حرف می­زدیم و فیلم Shining و پشت صحنه­اش که یارو خواهش میکرده که آقای کوبریک شما از من چی میخواید! نظر شخصی من اینه که درسته که این سایکوها آثار جاودان خلق کردند ولی مردم­آزاری کار خوبی نیست. لزوما انقدر سخت­گیری قرار ... نمیدونم والا!
صبح رفتم خونه مامان، ماشالاا... باشه به شکر خاله، واقعا شکره. رفتم دنبال ف از مدرسه آوردمش خونه، رفتم خونه خاله زهره برای مهمونی شب سالاد درست کردم، یه طرح ترمه انداختیم، یه دونه قلب بقیه هم ساده، ترمه به سفارش خاله م. آیا واقعا سالادها هم دیگه به بته جقه نیاز دارند؟! بعد دوون دوون اومدم خونه، مایه ماکارونی درست کردم ... الانم دیگه داره خوابم میبره در حالت تشسته ...
خلاصه
خونه عمو ح، رسوندن عمه اینا، دعوت عمه که اگر ب اخلاق داشت میرفتیم، خیلی هم فان بود. بعدم که دیگه شب بود!
بای
پی.اس: یاد خانه پدریم با شوفاژهای گرمش به خیر و شادی باشه و خدواند سلامتی و طول عمر فراوان بده. به این بخاریها اصلا نمیشه تکیه داد و خوابید. زود میسوزی!
5 صبح جمعه 1 دی 91
این قافله عمر عجب میگذرد ...

Wednesday, December 19, 2012

Yalda @ khooneye mamanam ina!


Tonight 91.9.29
As tomorrow night our family is going to have this big fancy party of aunt Zohreh in which elham’s family are coming for bazdid(!) , we have to hold our Yalda tonight, one night sooner! It was nice. I made tahini cake which was delicious and has became m’s favorite. We had chicken sandwich, pomegranate, some different kind of nuts . There was me, mom, dad, Aunt’s honey, F, A and motalle. 

Saturday, December 15, 2012

آشپزی میکنیم همراه با شادی!

1 پیمانه آرد سبوس­دار
1 پیمانه پوره کدوحلوایی  پخته شده در فر و بعد در غذاساز
2 عدد تخم مرغ
¼ پ شیره برای دفعات بعد لطفا از شیره خرما استفاده کنید. الان باید شیره­های 100 سال پیش رو آب می­کردیم یه جوری!
¼ پ گردو خرد شده
1 ق چ نمک میوه
1 ق چ بیکینگ پودر
1 ق چ دارچین
½ ق چ رنجبیل
1 اپسیلون میخک
همه موارد خشک رو قاطی کنید، الک کنید. تخم مرغ رو بزنید تا خوب کف کند، با شیره و پوره قاطی کنید. مواد خشک رو اضافه کنید،
آها قالب­های مافین رو از قبل کپسول بذارید و فر 175 درجه سانتیگراد رو هم 15 دقیقه پیش روشن کنید.
حله دیگه! مواد رو با ق بستنی اسکوپ­کن :دی بریزید توی کپسول­ها. به مدت 15 دقیقه در فر و 5 دقیقه آخر برویلر رو روشن کنید و خوشحال باشید.
آها یه نکته غم­انگیز نمیدونم چرا وقتی از فر درش میاریم، پفش میخوابه یکم! بافتش خوبه ها ترد و خوشمزه و پفکی.
این دستور از وبلاگ لیلا جان الهام گرفته شده و در آن دخل و تصرف شده است.
عکسم گرفتما، حالا میذارم ایشالا!
و دستور خمیر پیتزای فوری عزیزم ... which we love really!
مقداری خامه!
1 پ آرد سبوس­دار
1 ق غ بیکینگ­پودر
نمک مقداری
آب هم مقداری
آرد و نمک و ب رو به کمک خامه پودری می­کنیم، مشابه کاری که شمشیری خان در اینجا به کمک کره انجام میدن.
بعد آب می­ریزیم، بعد ورز می­دیم یکم ببینیم خوب شده یا نه. اگه خیلی به دست نمی­چسبید خوبه! بعد نازک نازک پهن می­کنیم. و روش سس خوشمزه مارینارا با کلم بروکلی خیلی زیر خورد شده می­ریزیم، یکم هم پنیر ماتزارلا و یکم هم پارمسان و 15 تا 20 دقیقه در فر 230 درجه و بعد هم که اوقاتی شاد.
بای!
حالا امروز قراره پیتزای به بپزم. هنوز دستور خوب پیدا نکردم در نتیجه احتمالا ورژن خودمو اختراع کنم!

Wednesday, December 12, 2012


سلام
وبلاگ گل مریم رو که میخونم با ماندانا و سام و بروبچ خوشحال میشم. فکر کنم حدود 37-8 سالش باشه من به زندگی آیندم امیدوار میکنه. اینکه ببینی افرادی هستن که در اون سن و سال همچنان بامزه ان . خوبه خوشحالم. شما ممکنه حرف منو نفهمیده باشید که البته تقصیر شما نیست و مشکله منه ولی امیدوارم 7-8-10 سال دیگه که خودم اینا رو میخونم بفهمم


Tuesday, December 4, 2012

Tuesday - 91.9.14


There are things to remember in daily life ….
Friday   91.9.10
Nice busman let me get in the bus the middle of highway… told me he has seen me saying with myself “I wish to arrive that bus”
There is an strong feeling which tells me I am writing c.s in English.
And there is on other thing… anytime I see pride and prejudice 2005 the part that Georgiana is playing pianoforte, I dream about the days that my own beautiful daughter will play piano. When she is about 5 or 6. I can’t  think that she may be ugly!