Saturday, December 22, 2012

3 دی 91

در این روزهای فوق العاده فوق العاده فوق العاده (چه کلمه سختی!) یکی از بهترین تفریحاتم بافتنی کردنه! سو فانی
   الان یک سایتی پیدا کردم به لطف این بلاگ و این یکی بلاگ که توش کلی چیز میزای خوشگل داره. مثلا نگاه کنید
. حالا من قراره اینو واسه خودم ببافم. بعدم یکی از مدلهای مردونه اش رو به انتخاب ب واسه اون ببافم. خیلی اوقات مفرحی هست
والبته یک نکته خیلی مهم من باید فکر کنم به بیزینسی که قراره راه بندازم و به درآمد دلاریم!
دیروز خیلی خوش گذشت. صبح سر کارو بار ب باهم دعوامون شد. منو متهم کرد که به اندازه کافی درکش نمیکنم. واقعا به نظرم دیروز حق داشت. درسته که من خیلی درکش کرده بودم ولی با توجه به شرایط خاص هر فرد باید بیشتر درکش میکردم. خدایا هیچ امیدی رو نا امید نکن و منم باید حواسم باشه به امیدهایی که به من بسته شده ... یادمه یه بار یه جایی یه چیزی خوندم که مضمونش این بود هرگز امید کسی رو ناامید نکن، شاید این آخرین امیدش باشه!
بعد دعوا در راستای آروم سازی خودم، پیاده رفتم تا پارک آزادگان و یک ساعتی اونجا نشستم. خیلی تفریح خوبی بود. با خودم قرار گذاشتم هر روز برم ایشالا! بعد توی پارک به ب زنگ زدم، عزیزم ازم عذرخواهی کرد و گفتش که درکش کنم. خب من بهش  
حق دادم. 
دیروز بعد از ظهر که بابام زنگ زد و خبر خوب بهش داد، دیدی چه جوری مثل گل شکفت و باز شد. خب همینه دیگه!
اکی دیگه برم. باید برم جمع و جور کنم . ظهر مامان ب میاد. من قراره سوپ بپزم و ماکارونی خیلی بهم میان نه!؟
الان تاریخ پست رو زدم تعجب کردم، دیدی سال 91 هم داره تموم میشه؟! مادر جون ما در این سال هیچ کاری نکردیم که

No comments:

Post a Comment