Sunday, March 11, 2012

امروز من – 90/12/21

با سلام و احترام

خب قرار بود بگم که در دو ماه گذشته چی کارا کردم.

والا امتحان­های ترم که تموم شد، سمینار شروع شد! صاحب جوبلانی هم رفته بود مشهد برای دفاعش و گیر افتاده بود. خب من توی مسیر مشهد و تهران در رفت و آمد بودم. سفر این سری مشهدم خیلی خوب بود البته دو بار بیشتر نتونستم برم حرم، از بس راه دوره و ماشینم نبود و هوا هم سرد بود و خودم هم کار داشتم و ...، حتی به پدیده عزیز و رستوران چهارفصل هم نتونستم سری بزنم و شیشلیکی مشت نوش جان کنم. البته شیشلیک رو در معین­درباری نوش جان کردم، بسیار هم خوشمزه بود ولی خب شما که می­دونید شیشلیک و ماهیچه پدیده چیزه دیگه­ایه! خلاصه که بعد که بالاخره بعد تحویل سمینار و سرکار رفتن توسط دکتر اکبری برای درس CNM رسیدم وطن، ص.ج رو پیچوندم و با مامان اینا رفتم جنوب، والا تا حالا مو جنوب نرفته بودم، منظور از جنوب بندرعباس و بروبچ می­باشد، unfortunately بنده هنوز موفق به زیارت بوشهر و غیره نشدم. و بندرعباس رو زیاد دوست نداشتم چون شلوغ بود و گرم و قشنگم نبود، حالا شایدم مامان اینا منو جاهای قشنگش نبردن ولی ... آها راستی بخش دریاش خوب بود. ولی حیف که کثیف بود. آما قشم رو دوست می­داشتم، ما رفتیم بندر پل، از اونجا ماشین­هامون رو گذاشتیم توی هاورکرافت، 20 مین طول کشید تا رسیدیم بندر لافت، از آنجا دوان دوان رفتیم درگهان و افتادیم روی اجناس! من در به در دنبال کنوود تیتانیوم شف بودم که اصلا نمی­دونستن چی هست، بعد که توضیح دادم یه آقای بامرامی بود که گفت خانوم اینجا خودتو علاف نکن که پیدا نمیکنی، برو همون تهران بخر یا برو خود قشم نمایندگی کنوود ببین هست یا نه. بعد پرسیدم چقدر با تهران اختلاف قیمت دارن گفت فوقش پنجاه تومن! با خودم گفتم این همه بار کشی که چی، البته الان یادم اومد اونجا قیمت کردم گفت 750، چند روز پیش قلهک بودم از آقای کنوودی پرسیدم نهصد و خورده­ای بود، ای بابا! امیدوار هستیم تفکر مثبت جواب بده و من کنوود شف رو جذب کنم والا قدرت خریدم در اون محدوده نیست، البته امروز یه حساب کتابایی کردم، گفتم اگه ایشالا بعد عید بیزینس کامپلکس نتورکم شروع بشه، و بتونم ماهی 2-3 تومن دربیارم، جایزه دکترا قبول شدنم برای خودم، کنوود شف می­خرم. چه بساطی شده همش باید خودم، خودمو تشویق کنم.

امروز از قلهک که برمی­گشتم، رفتم همونجا که قبلا ازش نیم­چکمه­ها رو خریده بودم، همون موقع بار براشون رسیده بود، یه آقای تپل مهربونی هست و یه آقا کوچولو که به آدم کمک می­کنه کفش پاش کنه و اینا، خلاصه که در کمال شادی یه صندل خوشگل تابستونی خریدم و بعد فکر کردم به اینکه خب حالا با چی بپوشمش، چون رنگش سفیده، دلیل خری منم اینه که مشکی نداشت! حالا شایدم بد نباشه، یادتونه من زمانی قرار بود الگوی لباس پوشیدن افراد محجبه رو عوض کنم و میل بدم به رنگ­های شاد، هنوز موفق نشدم ولی شاید این شروعش باشه، البته اگه وزن و اندام قشنگم یاری کنه! خب هپی اند هلثی کفشه رو خریدم و اومدم. آقا تپلی هم فکر کرده من روی گنج خوابیدم، قصد داشت یه دمپایی دیگه+ یه کفش دیگه هم بهم بده ولی من دیگه مقاومت کردم، دلیلشم این بود که حسابم خالی بود نه فکر کنید که گولشو نخوردم! قیمت هم که حدود صد و پنجاه.

دوان دوان رفتم مولوی، رفتم بازار پارچه که البته دیگه بازار پارچه نبود، همش پرده بود و چه پرده­هایی! آخ نمی­دونید که دلم ضعف رفت. یکی از یکی خوشگل­تر. به عنوان مثال هیچ وقت فکر نمی­کردم رنگ بنفش برای پرده چیز خوبی از آب دربیاد، آقا باید بودید و می­دید چی درآورده بودن. چه طرح­هایی، چه مدل­هایی، واقعا که لذتی بس وافر بردم و در انتظار روزی هستم که 4-5 تومن پول داشته باشم و برم برای خونه پرده بخرم. مخصوصا که پرده­های خونه ما خیلی زشت هستن. بله زشت و این واقعیتی هست که نمیشه ازش فرار کرد. البته این پرده خوشگلا شاید برای ما مناسب نباشه چون واقعا خیلی مجلسی و برای پذیرایی ناهارخوری ان و مادام که پذیرایی ناهر خوری ما به پایین منتقل نشده فایده­ای ندارن. و دوست دارم اتاق خواب و هال رو که بیشتر رفت و آمد توش هست، فانتزی بزنم. خب پس شاید تونستم حداقل برای خواب زودتر دست به کار شم. بله امیدوارم!

و یک پارچه خیلی خیلی خوشگل خریدم، نمی­دونم والا ... من نیاز به یک روان­شناسی کلی دارم. آیا اون قسمت از سریال فرندز رو به خاطر میارید که مونیکا رفته بود چکمه خریده بود که خیلی گرون بود، و البته خوشگل و دلیل اصلی خریدنش این بود که یارو فروشنده جوری بهش نگاه کرده که انگار تو نمیتونی این چکمه­ها رو بخری. ممکنه که من به هم­چین بیماری مبتلا باشم، یادم هست از دوران راهنمایی­ام که یک­بار که با فزرانه سر لباس عروس دخترعموش صحبت می­کردیم، گفت مادرشوهرش اینا رفتن دنبال گرونی و نه قشنگی، اون زمان بنده ذکر کردم که منم تمایل دارم چیز میز گرون بخرم. البته که هرگز بعد زیبایی فراموش نمیشه آما ... خب حالا من نمی­دونم واقعا بیماری رو دارم و یا اینکه این روزها چیزهای خوشگل­تر واقعا گرون­ترن. و البته ضرب­المثلی هست که میگه شما هر چقدر پول بدید، همون اندازه هم آش می­خورید!

اجازه بدید نگاه دقیق­تری به این مسئله بیاندازیم و با مرور اتفاقاتی که امروز افتاده مسئله رو تا جایی که می­تونیم حل کنیم. ابتدا رفتم توی مغازه و خب یه سری پارچه­های گلدارشو دیدم. اول آبی نفتیه رو آورد، بد نبود، متر ی180، بد نبود ولی خیلیم چشم منو نگرفت، آها یک نکته جواب این سوال پاسخگوی ماست: آیا پس از شنیدن اینکه این پارچه اروپاییه و فلانه و اگر قیمت براتون مسئله­ای نیست؛ پارچه­هه چشم منو گرفت و یا ... نگاه کنید، اول آبی نفتی متری 180 خب گرون بود و بد نبود، اما هدف من صورتی خاکستری بود، صورتی اولی که متری یادم نیست، صورتی دومی متری 120 که خیلی خوشم نیومد، البته زشت نبود ولی چشم منو هم نگرفت. خب من داشتم هم­چنان نگاه می­کردم و فکر می­کردم که ....

البته گفتن این نکته از سوی مادرم که تو همش چیزهای آن­چنانی می­خری در ضمیر ناخودآگاه من حتما موثر بوده ... نمی­دونم والا آیا ما ناخودآگاه به دنبال کسب رضایت مادرانمون هستیم؟ مثلا اکرم هم­اتاقم اصلا از مامانش راضی نیست، خداییش هم شنیده­ها نشون میده که مامانش خب باید بهتر از اینا رفتار می­کردن؛ اما اکرم مصرانه می­خواست لاغر بشه چرا چون مامانش فکر می­کرد که چاقه درحالیکه اصلا، اکرم قد بلند، خوشگل و بسیار متناسب هست! من البته هم­چین مشکلی ندارم ولی متوجه شدم که خیلی برام سخت هست که قبول کنم مامانم اشتباه هم می­کنه ... و با علم به این نکته که الان داره اشتباه می­کنه ناراحت نشم مثلا به خاطر یه موضوعی، یعنی منظورم اینه که با وجود اینکه می­دونم داره اشتباه می­کنه ولی وقتی نظر اشتباه رو می­شنوم بازم ناراحت میشم! ای بابا خیلی قاطی شد.

خلاصه من هم­چنان داشتم نگاه می­کردم چون واقعا چشمم چیزی رو نگرفته بود، بعد گفت البته چیزای دیگم داریم که اونا دیگه خیلی زیاد میشه قیمتش، و بله ... قیمت برای من خیلی مسئله نیست و فروشنده این پارچه رو آورد همراه با ذکر این نکته که اروپاییه و فلانه و اصلا جای دیگه اینو ندارن و ... و خب وقتی دیدیمش خب خیلی خوشگل بود و متری 220، آها مسئله همین­جاست که این گفته­ها چقدر در من موثر بوده ... الان رفتن دوباره پارچه­هه رو دیدم، خب باید بگم که واقعا قشنگه یعنی ظرافت و مدلش واقعا با انواع مشابه دیده شده متفاوته ... یعنی مثلا با اونی که ملیحه خانم خودش داشت، خب گل­های کار شده­ای که تا حلا من دیده بودم، همه با خود پارچه درست شدن اما این یکی اینجوری نیست و دونه دونه گل­هاش کار شده و گیپور و اینا داره ... خلاصه واقعا ظریف­تره و منم که دنبال گل­های ریزتر بودم که منو کوچولوتر کنه و خب اون خوشگله متری 230 که همش گل بود. فعلا فکر می­کنم که تقصیر من نیست و جو هم منو نمی­گیره، بلکه سلیقه­ام اینجوریه که خفن می­پسنده ... حالا باید برم و با خیاط و بر و بچ مشورت کنم، اگر اونا موافق بودن که این واقعا تکه و فلانو بهمان و اینا، اون ­وقت نظریه سطر قبل من تایید می­شه ... بله درسته باید برم به خود ملیحه خانم مراجعه کنم، چون پارچه شناسه و چیزی در مورد گرونه و اروپا و اینا هم نمی­دونه ... اگر اون گفت که تکه و از اینا ... حله!

خب دیگه خسته شدم، فعلا بای

Saturday, March 10, 2012

Ok، برنامه غذایی امروز

وزن صبح کله سحر 70.9 والا خیلی خوشحال شدم این وزنو دیدم، با توجه یه زمان صرف شام دیشب حدود ساعت 11

صبحانه 1.5 عدد نان تست +پنیر + چای سیز

ناهار حدود 2 pm یک بشقاب سوپ سیزیجات + حدود دو ق پلو و قرمه­سبزی

شام ساعت 5:30 pm قرمه­سبزی و پلو نصف و نصف به اندازه کاسه سوپ­خوری سرویس دالتون (گویا!)، سه عدد بیسکوییت کرمدار ساقه طلایی

بعد شام ساعت 7 تقریبا یک بسته چس فیل! + دو لیوان آب انگور + یخ :دی

خب حالا باید بررسی کنیم ببینیم این وزن ما فردا کجا قرار می­گیره ...

آهان میزان تحرک دو تا نیم ساعت پیاده­روی، یکی صبح حدود 10 و یکیم شب حدود 10.

الان فردا صبح دیروزه! وزن صبح 71.3

دقت کردم متوجه شدم زیاد چیز میز خوردما! مثلا اون بسته چس فیله دیگه زیادی بود!

از صبح تا الان که ساعت 1 هست: 4- 5 عدد اسنک مثلثی، سه عدد بیسکوییت ساقه طلایی کرمدار، 3 عدد خرما، چای سبز

خیلی کار دارم، باید عملگرهای الگوریتم ژنتیک رو برای بیزینس پیدا کنم!

او، نزدیک بود فراموش کنم، قسمت 19 از فصل 5 بیگ بنگ تئوری رو دانلود و مشاهده کردم! بد نبود ... خوب بود. شلدن هیچ کار جالبی نکردکه قابل عرض باشه! so good luck

آها لطفا سری به سایت Bazinga Jim بزنید و در آنجا اوقات مفرحی رو سپری کنید.

Love you all

Friday, March 9, 2012

سلامی چو بوی خوش آشنایی و از این صوبتا

با سلام واحترام

بسیار خوشحال هستم که موفق شدم لینک­های کنار این بلاگ­اسپات رو درست کنم و حالا وبلاگ­های نازنینم رو وقتی به­روز میشن میخونم، بدون نگرانی برای اینکه آدم گلابی آپ کنه و من نفهمم!

و نوشتن، بسیار لازمه که من بنویسم، برای اینکه فراموش نکنم چیز میزا رو ...

متاسفانه این روزها استعداد فراوانی در از فراموش کردن پیدا کردم و تمام چیزهایی که یک زمانی فکر می­کردم، هرگز از خاطرم نمیرند رو دونه دونه به دست فراموشی سپردم.

گاهی فکر میکنم لازمه که یه دونه از این رکوردها همه جا همراهم باشه، وقتی چیزی به ذهنم می­رسه فوری ثبتش کنم تا خدای نکرده افکار جذابم (!) و ایده­های قشنگم فراموش نشن، ایده­اش هم از یه فیلم یا سریالی که دیده­ام اومده، شاید فرندز یادم نیست!

به هر حال لازمه که در حال حاضر یه توضیح کلی بدم، تا بعدا بیام دونه دونه بنویسم!

در حال حاضر در دور باطل بیگ بنگ تئوری گرفتار هستم. بیزینس تله ... برقراره، اگر همت کنم و بشینم این چارتا دونه الگوریتم ژنتیک رو بخونم و استادم مفصل بهم گوشزد کرده که اگر قراره ایران بمونم، این شرکت جای خوبی برای کار کردن هست. خب باید یادم بمونه و استفاده کنم از موقعیت!

ب.. خوبه، کشف دیشبم ب.. جر معدود اسامی یک سیلابی هست! دیشب برای برادرم عزیزم رفتیم بالاخره کارو تموم کردیم و ایشالا هفته دیگه عقده ... 26 اسفند خداوند بالاخره کارا رو رله کرد و ما موفق شدیم برادرمون رو دوماد کنیم. الحمدلله!

و کارآفرینی .... هدف رو هرگز نباید فراموش کرد و PHD ...

و وقتی نیست باید بجنبم، هفته گذشته به اندازه کافی استراحت کردم، خیلی خوب بود ریفرش شدم، جدیدا که البته از لحاظ دستوری غلط هست هم به این مسئله فکر می­کنم که زبان فارسی به اندازه کافی لغت نداره..

همین الان یادم اومد که قسمت جدید بیگ بنگ اومده، دیشب می­رفته روی آنتن، برم که اون رو بگیرم و برم سر عملگرهای ژنتیک الگوریتم که البته درست و حسابی نمی­دونم چی­چی هستن.

Great!