شکوه عزیزم سلام
چند روز پیش خیلی اتفاقی حین پیاده روی روزانه ام از جلوی در خونه بابات اینا رد شدم و یاد تو افتادم. تو که اون سر دنیایی و امیدوارم خوش باشی. من هنوز هم گاهی تعجب میکنم از اینکه تو رفتی! به هر حال یاد تابستون سال پیش دانشگاهی افتادم که میومدیم خونه تون با آقای م.ج ریاضی یاد بگیریم. یا مهمونی بعد کنکور یا تولد 20 سالگیت. آره فکر کنم آخرین بار تولد 20 سالگیت اومده بودم خونه تون.
راستی برج ص. ها جلوی خونه تون خیلی زشته. من واقعا درک نمکینم چرا همچین چیزی رو ساختن.
No comments:
Post a Comment